کنایه از ساکت. خاموش. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : نکند چرخ تعدی به نفس سوختگان سرمه در کار نباشد نفس سوخته را. صائب (از آنندراج). ، کنایه از دل سوخته. رنج دیده: می دهد بوی دل سوخته صائب سخنت می توان یافت در این کار نفس سوخته ای. صائب (از آنندراج)
کنایه از ساکت. خاموش. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : نکند چرخ تعدی به نفس سوختگان سرمه در کار نباشد نفس سوخته را. صائب (از آنندراج). ، کنایه از دل سوخته. رنج دیده: می دهد بوی دل سوخته صائب سخنت می توان یافت در این کار نفس سوخته ای. صائب (از آنندراج)
تنگ شدن دم از کثرت رنج بردن و محنت کشیدن، چنانکه بعد از دویدن و غوطه زدن (چنین) حالتی طاری شود. (از غیاث اللغات) (از بهار عجم). نفس در سینه غرق کردن و غرق شدن. نفس گسستن: نفس در سینۀ باد خزان می سوخت نومیدی چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل. صائب (از آنندراج). چون شناور که نسوزد نفسش زود در آب. میرزافطرت (از آنندراج). نزد آبی بر آتش مال دنیا اهل دنیا را شناگر را نفس دایم میان آب می سوزد. طاهر وحید (از آنندراج). ، نفس غواص سوختن در میان آب، کنایه از ضبط نفس کردن دمی در آب، کنایه از رنج و تعب بسیار کشیدن. (از آنندراج). کنایه از محنت. (غیاث اللغات از چهار شربت)
تنگ شدن دم از کثرت رنج بردن و محنت کشیدن، چنانکه بعد از دویدن و غوطه زدن (چنین) حالتی طاری شود. (از غیاث اللغات) (از بهار عجم). نفس در سینه غرق کردن و غرق شدن. نفس گسستن: نفس در سینۀ باد خزان می سوخت نومیدی چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل. صائب (از آنندراج). چون شناور که نسوزد نفسش زود در آب. میرزافطرت (از آنندراج). نزد آبی بر آتش مال دنیا اهل دنیا را شناگر را نفس دایم میان آب می سوزد. طاهر وحید (از آنندراج). ، نفس غواص سوختن در میان آب، کنایه از ضبط نفس کردن دمی در آب، کنایه از رنج و تعب بسیار کشیدن. (از آنندراج). کنایه از محنت. (غیاث اللغات از چهار شربت)
چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)